بازیگوشی
چند وقته میخوام بیام اینجا و از بچه های گلم بنویسم اما می بینم خسته تر از اونم که بخوام بنویسم و ترجیح میدم اگر فرصت چند دقیقه ای پیدا می کنم کمرم رو به زمین برسونم .
چیزی که این مدت بیشتر از همه اتفاق افتاده و دلم میخواد که بنویسم تا یادم بمونه اینه که مهراد و مینا خیلی بازیگوشی می کنن و وقتی مینا میخواد شیر بخوره مهراد میاد و براش ادا درمیاره و اونم اینقدر بازگوشه که برمی گرده و با هم کلی میخندن و شیرخوردن فراموشش میشه...............اینقدر مهراد رو دوست داره که وقتی گریه می کنه تا مهراد رو می بینه آروم می شه ................مهراد میاد و کنارش می شینه یا دراز می کشه و دست میندازه گردنش و می گه ابجیم بزرگ شده دیگه اندازه کیانا شده.
مینای من فردا پنج ماهه می شه و میره تو شش ماه و من کم کم باید خودم رو برای برگشتن سرکار آماده کنم.
جریان غذاخور کردن مینا هم جالبه:
یه شب رفتیم خونه ی عمو محمود و مینا دید که مامان کیانا داره بهش غذا میده..........اون موقع مینا تازه رفته بود تو پنج ماه ..........از همون روز دیگه مهراد همش می پرسید مامان چرا به آبجی من غذا نمیدی و من بهش می گفتم چون آبجیت هنوز کوچیکه چند وقت دیگه بهش غذا میدیم و این سوال هی تکرار می شد ............ تا اینکه پاش رو کرد توی یه کفش که به آبجیم غذا بده ...........منم دیگه حریفش نمی شدم با هم برنج آسیاب کردیم و بعدش هم مهراد منو فرستاد توی آشپزخونه که برای آبجیش غذا درست کنم ............... اینقدر ذوق می کرد وقتی مینا غذا میخورد که نگو به هوا می پرید و می خندید و می گفت آبجی داره غذا میخوره............... فرنی و حریره بادام بهش دادم و حالا هم دیگه سوپ رو براش شروع می کنم ان شالله.
فردا عید سعید قربانه.....................عید همتون مبارک باشه و عباداتتون قبول درگاه حق.
من و بچه هام رو توی دعاهاتون فراموش نکنید لطفا.