نفسم به نفست بنده پسرم
هنوز وقتی میخوام سفارش مینا رو به کسی بکنم می گم مهراد................انگار اسم پسرکم تو روح و جسم و ذهنم حک شده . امشب پیشم نیست و من خیلی دلتنگشم........... تحمل دوریش برام سخته . گاهی که با پدرش بازی می کنه و از ته دل می خنده و به هوا می پره منم غرق شادی میشم و پا به پاش می خندم بعد به صورتش نگاه می کنم و می بینم چقدر بزرگ شده و همه هوش و حواسم رو جمع می کنم تا مراقب لحظه های بزرگ شدنش باشم و نکنه یه وقت به خودم بیام و یادم نباشه که کی و چطور مهراد بزرگ شده.
این روزا باتری و کنترل و ابزار کار بابا و کلا هر چی مربوط به وسایل برقی و الکترونیکی می شه مورد علاقه ی مهراده و از صبح تا شب زیر دست و پای بابایی مشغول کش رفتن وسایله و گاهی هم می گه بابا اینو بزار بالا که دست من نرسه .
به سی دی اصلا علاقه نداشت اما مدتیه سی دی ها رو تماشا می کنه و آموزش هاشو تکرار می کنه و با آهنگاش هم می رقصه ...........البته بیشتر آهنگ ها رو دوست داره و همش می گه مامان برام آهنگا رو بیار.........از وقتی این سی دی ها رو می بینه خیلی چیزا رو هم بهتر یاد گرفته و رنگای بیشتری رو می شناسه. تو ماشین هم گاهی که سرحاله می گه صدای ضبط رو زیاد کنید و باهاش می رقصه ولی اگه خسته باشه می گه صداش رو کم کنید که منو از خواب بیدار می کنه .
یه جمله ی جالبی که چند وقت پیش گفت خیلی برام جالب بود......باباش لباس پوشید بره بیرون .مهراد گفت: تو دیگه کجا؟ من از خنده مردم بهش گفتم پسرم اینطوری نباید بگی .........بگو شما کجا می رید بابا جون. ............قربونش برم من که اینقدر ساده و صبوره که هر وقت من براش یه جمله رو اصلاح می کنم اونم همونطوری تکرارش می کنه.
وقتی بهش می گم این کارو نکن می گه بچه های بد این کارا رو می کنن.
علاوه بر اینکه مینا رو خیلی دوست داره .......... کیانا دخترعموش رو هم خیلی دوست داره و همیشه از من می پرسه در مورد آبجی ملینا که همون کیاناست و من احساس می کنم بچه های زیر یک سال رو که خیلی کوچیکن بیشتر دوست داره و همش می بوسشون و کنارشون دراز می کشه و بهشون لبخند می زنه.
مهراد عاشق بیرون رفتن و گشت و گزاره و مثل سایه دنبال باباشه و حواسش بهش هست که مبادا بره بیرون و اونو نبره با خودش..
از غذاها کباب, کتلت, سالاد الویه , ماکارونی و نیمرو رو خیلی دوست داره و معمولا در روز یک وعده از غذاهای مورد علاقشه..... شربت آلبالو رو خیلی دوست داره و حالا کم کم سفارش شربیت های با رنگای مختلف رو میده.
امشب که تنهام و فرصت شد از مهراد و مینا بنویسم ......مینا هم حالا دیگه در آستانه بیست و چهارم و سه ماهگی کامله ......... خوب به اطراف نگاه می کنه و به همه لبخند می زنه ........ از وقتی وارد سه ماه شده چند باری خودش رو غلط داده ولی در حد همون یه غلطه و معلوم نیست کی بتونه بغلطه............دخترکم وقتی می خنده انگار دنیا به روم می خنده .
خدایا شکرت بابت دادن این هدیه های آسمونی به من ........کمکم کن که بتونم همیشه آسمونی نگهشون دارم ......کمکم کن که مادر باشم براشون و بتونم مادری کنم .
پی نوشت: مینای عزیزم در سه ماه و دو روزگی یه غلط کامل زد و روی دستاش خودش رو نگه داشت........فدات بشم مامانی مرصی که با این کارت کلی انرژی بهم دادی