سلام مهدكودك
اوايل هفته بود كه ننه و باباحاجي رفته بودن روستا و قرار بود تا سه روز هم نيان. روز اول كه بابايي اداره داشت و تو رو گذاشتيم خونه خاله مژگان..................خاله مي گفت كه پسر خيلي خوبي بود و اذيت نكرد.
روز بعد صبح با بابايي بودي و انگار اذيت كرده بودي ................. ظهر هم كه نخوابيدي و بعدشم كار بانكي داشتيم كه تو رو هم با خودمون برديم ....................... دستگاهي توي بانك نبود كه تو دستكاري نكني ...........ديگه داشتي مي رفتي تو مخزن بانك و بنده مسئول بانك هم كه آشنا بود چيزي نمي گفت ...........ولي ما كلي شرمنده شديم و كلي هم اذيت شديم ...خصوصا من كه مجبور بودم تو رو نگه دارم چون از كاغذهاي بانك سردرنمي آوردم كه پرشون كنم.
قرار بود ببريمت پارك ..............ولي تو مسير خوابيدي و وقتي رسيديم خونه بيدار شدي و تا خونه رو ديدي .........زدي زيرگريه كه منو ببريد پارك....................چرا اومديم خونه.
بابا هم يه كاري بيرون داشت ....................تو رو هم برد پارك و اين وسط من كه يه نفسي كشيدم . وقتي اومديد هم همچنان شيطوني مي كردي .............شب موقع دسشويي رفتن شلنگ رو بازكردي و خلاصه آب به همه جا پاشيد و ديگه بابايي حسابي جوش آورد ............. گفت از فردا صبح ميزارمت مهدكودك تا انرژيت تخليه بشه.
صبح روز بعد من كه اومدم سركار .......................بين روز زنگ زدم به بابايي كه از تو خبر بگيرم ......گفت گذاشتمش مهدكودك كه هر كار بخواد بكنه ...................
زنگ زدم مهد و سفارشت رو كردم ............گفتن خوبه و داره بازي مي كنه.
از روز بعد هم ديگه ميري مهد....................ظهر هم همچين خسته و گرسنه اي كه نگوووووووووووووو
خوراكي برات ميذارم ولي اينقدر كه بازي مي كني بازم گرسنه مي شي
ديروز كه مي رفتيم خونه مي خنديدي ............گفتم اين درسته كه خسته و گرسنه باشي و بخوابي
نه اينكه تو يه خونه از صبح تا ظهر به در و ديوار بسته بخوري .........تو ديگه بزرگ شدي ماشالله و بايد بري مهد..........خودتم مي خنديدي و از مهد تعريف مي كردي .
منم خوشحالم وقتي خوشحالي تو رو مي بينم عزيزم.
بعداً نوشت:
ديروز كه روز زن و روز مادر بود، من اولين هديه رو به عنوان يك مادر دريافت كردم..............پسر عزيزم گلي رو كه توي مهدكودك بهشون داده بودن براي مادراشون .بهم داد و گفت روزت مبارك ...................با اينكه خيلي ساده به نظر مياد ولي من اشك تو چشمام جمع شد و غرق بوسش كردم و نمي تونم بگم چه احساسي داشتم.......................آرزوي من اينه كه برات بهترين مادر دنيا باشم عزيزم.