مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سلام مهدكودك

1392/2/12 7:42
نویسنده : مامان
272 بازدید
اشتراک گذاری

اوايل هفته بود كه ننه و باباحاجي رفته بودن روستا و قرار بود تا سه روز هم نيان. روز اول كه بابايي اداره داشت و تو رو گذاشتيم خونه خاله مژگان..................خاله مي گفت كه پسر خيلي خوبي بود و اذيت نكرد.

روز بعد صبح با بابايي بودي و انگار اذيت كرده بودي ................. ظهر هم كه نخوابيدي و بعدشم كار بانكي داشتيم كه تو رو هم با خودمون برديم ....................... دستگاهي توي بانك نبود كه تو دستكاري نكني ...........ديگه داشتي مي رفتي تو مخزن بانك و بنده مسئول بانك هم كه آشنا بود چيزي نمي گفت ...........ولي ما كلي شرمنده شديم و كلي هم اذيت شديم ...خصوصا من كه مجبور بودم تو رو نگه دارم چون از كاغذهاي بانك سردرنمي آوردم كه پرشون كنم.

قرار بود ببريمت پارك ..............ولي تو مسير خوابيدي و وقتي رسيديم خونه بيدار شدي و تا خونه رو ديدي .........زدي زيرگريه كه منو ببريد پارك....................چرا اومديم خونه.

بابا هم يه كاري بيرون داشت ....................تو رو هم برد پارك و اين وسط من كه يه نفسي كشيدم . وقتي اومديد هم همچنان شيطوني مي كردي .............شب موقع دسشويي رفتن شلنگ رو بازكردي و خلاصه آب به همه جا پاشيد و ديگه بابايي حسابي جوش آورد ............. گفت از فردا صبح ميزارمت مهدكودك تا انرژيت تخليه بشه.

صبح روز بعد من كه اومدم سركار .......................بين روز زنگ زدم به بابايي كه از تو خبر بگيرم ......گفت گذاشتمش مهدكودك كه هر كار بخواد بكنه ...................

زنگ زدم مهد و سفارشت رو كردم ............گفتن خوبه و داره بازي مي كنه.

از روز بعد هم ديگه ميري مهد....................ظهر هم همچين خسته و گرسنه اي كه نگوووووووووووووو

خوراكي برات ميذارم ولي اينقدر كه بازي مي كني بازم گرسنه مي شي

ديروز كه مي رفتيم خونه مي خنديدي ............گفتم اين درسته كه خسته و گرسنه باشي و بخوابي

نه اينكه تو يه خونه از صبح تا ظهر به در و ديوار بسته بخوري .........تو ديگه بزرگ شدي ماشالله و بايد بري مهد..........خودتم مي خنديدي و از مهد تعريف مي كردي .

منم خوشحالم وقتي خوشحالي تو رو مي بينم عزيزم.

 

بعداً نوشت:

ديروز كه روز زن و روز مادر بود، من اولين هديه رو به عنوان يك مادر دريافت كردم..............پسر عزيزم گلي رو كه توي مهدكودك بهشون داده بودن براي مادراشون .بهم داد و گفت روزت مبارك ...................با اينكه خيلي ساده به نظر مياد ولي من اشك تو چشمام جمع شد و غرق بوسش كردم و نمي تونم بگم چه احساسي داشتم.......................آرزوي من اينه كه برات بهترين مادر دنيا باشم عزيزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

سپیده
11 اردیبهشت 92 13:21
آخ که چقدر این آقا پسر شما با شخصیت و فهیم

خودت خوبی میترا جون؟


ممنون ....لطف داري

ممنون منم خوبم.
مامان ملیناوکیانا
13 اردیبهشت 92 18:17
خیلی خوبه که مهرادجون با مهد کنار اومده و خوشحال میشه از رفتن به اونجا....
تابستون رو کلا بفرستش بره واسه خودتون هم خیلی خوبه واسه خودشم نگرانی نداری که سرمابخوره و اونجا حسابی انرژی شو تخلیه میکنه


سلام مريم جون

ممنون ...........آره به خدا تو كه مي دوني ديگه من خيلي راضيم كه بره مهد ..........از قبل هم مي گفتم بره ............ سرماخوردگي هم ديگه عادي ميشه ......هر جا باشن سرما ميخورن و ديگه بعد از دو سالگي خيلي كم ميشه

ملينا و كيانا جون رو ببوس از طرف من
مامان بیتا
16 اردیبهشت 92 14:42
مهد رفتن مهراد مبارک باشه. چقدر خوب که خودش هم خوشش اومده. آره واقعا اگه محیطش رو دوست داشته باشن و بازی کننن انرژیشون خوب تخلیه میشه. گلت هم مبارک باشه آره واقعا مزه میده...


ممنونم بهي جون
آره دوست كه داره خدا رو شكر .

گل هم واقعا مزه داد خيلي زياد
مریم مامان باران
21 اردیبهشت 92 15:19
بهترین مامان دنیا روزت مبارک دوباره........ چه خوب راحت رفت مهد و خیالت راحت شد والا انشالله بره دانشگاه و ما بیایم جشن فارغ التحصیلیش........ خودت خوبی روبراهی؟ کی به سلامتی.......؟دیشب حسابی تو فکرت بودم نمیدونم چرا اومده بودی تو سرم و نمیرفتی بیرون
مامان یکتا
22 اردیبهشت 92 14:45
سلام.خوبید عزیزم؟ مبارکه مهد رفتن آقا مهراد من کلا با این موضوع خیلی موافقم مخصوصا الان که بچه ها از آب گل درمیان. همیشه سالم باشید و پر انرژی
سپیده
24 اردیبهشت 92 12:50
دلم برات تنگ شده مهربونم... مواظب خودت باش امیدوارم خوب باشی و همه چی به خوبی پیش بره
سپیده
28 اردیبهشت 92 14:54
به یادتم میترای عزیزم... مهراد و ببوس از طرف من
سایه
28 اردیبهشت 92 15:59
آفربن به مهراد که مهد رو دوست داره و راحت رفته، خدا رو شکر که خوشش اومده و میترا جون سختی مهد گذاشتن رو دیگه نداشتی، الان به نظر منم خیلی سن خوبیه، کادوی روز مادر رو هم میفهمم چه حس قشنگی بهت دست داده، ببوسش
فنچ بانو
29 اردیبهشت 92 0:43
ای جانم مهراد خوبی میترا جونم؟ رو به راهی؟؟
الهام
29 اردیبهشت 92 9:13
سلام مبارک باشه گل پسرت مهدمیره.به وب پسری ماهم سربزنید بروز شده