مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سرسره بادي

1392/1/31 11:22
نویسنده : مامان
300 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پيش بعداز ظهر رفتيم پارك..........تا چشمت به سرسر بادي افتاد كه بالاش هم شكل خروس بود ......گفتي ميخوام برم بالاي قوقول...................تا بحال هيچ وقت انگيزه اي براي سوار شدن نداشتي و گاهي هم برديمت نزديكش كه اصلا بازي نكردي و سوار نشدي. اين دفعه هم به ذهنمون رسيد كه همينطوري داري مي گي و خبري نخواهد بود.

خلاصه رفتيم سمت قوقول و تو وارد شدي .......همش ايستاده بودي و بالا و پايين مي پريدي ..........بابا كلي هنجرش رو پاره كرد تا يكم رفتي اونورتر تا از پله ها بالا بري...............بابا خسته اومد سمت من و گفت : خنگول بالاخره رفت (هنوز يادم مياد خندم مي گيره از اين عبارت بابايي). چند تا پله رفتي و ديگه نرفتي ...........همونجا مونده بودي كه وقت تموم شد و بچه ها رفتن..............مسئول سرسره گفت اگه ميخوايد يه بار ببرمش بالا تا ياد بگيره ............مهراد رو برد بالا و از اون طرف سرش داد................اين شد كه مهرادي راه افتاد و ديگه مثل بچه هاي ديگه مي رفت بالا ............يه تايم ديگه هم تموم شد و مهراد خيال نداشت بياد بيرون ........هر چي مي گفتم مهراد بيا بيرون مامان ..انگار نه انگار و از اون طرف ديگه در مي رفت.................دلم نيومد گذاشتم يه تايم ديگه هم بمونه ................اما مگه ول كن بود

به مسئولش گفتم : آقا اين فسقلي ما رو بردي بالا خودتم برو بيارش ........ از جلوي آقاهه در مي رفت و فرار مي كرد ولي بالاخره گرفتش ............وقتي اومد سمت من نمي تونست رو پا بايسته و افتاد تو بغلم و از حال رفت.............. من اون لحظه به ياد بچگي خودم افتادم كه تو پارك نزديك خونه تا سرحد مرگ بازي مي كردم و چقدر لذت مي بردم.

بابايي كاري براش پيش اومده بود و رفته بود............. كفشاي مهراد رو پاش كردم و با هم رفتيم براش آب و بستني خريدم و همين موقع ديگه بابا هم اومد .

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

بابايي يه مقدار از وسايلش رو گذاشته تو اتاق مهراد ...اوايل كه مهراد مي گفت اين اتاق مال باباست ولي الان ديگه گاهي اين ميگه مال منه و اون مي گه مال منه.

ديروز صبح مهراد مي گفت اتاقم ...........باباش مي گفت اين كه اتاق منه................مهراد با اشاره به اتاق گفت: اين عكسا رو براي كي زدن؟ .............منو بگي گفتم ماشالله هزار ماشالله پسرم كه اينقدر عاقل و فهميده شدي ..بابا هم ديگه كوتاه اومد و خندش گرفت از اين همه هوش و زكاوت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چند باريه كه با بابا ميري استخر و خيلي دوست داري .......... خصوصا روي آب خوابيدن رو خيلي دوست داري..................هر دفعه هم مياي اينقدر گرسنه اي كه هر چي به دستت برسه ميخوري و حسابي انرژيت تخليه مي شه.....................ديشب بهت گفتم بايد خيلي از بابا تشكر كني كه تو رو مي بره شنا و از شناي خودش مي گذره تا تو لذت ببري.................... مي دونم كه بابا هم اون لبخند شيرين تو رو وقتي از شنا كردن تعريف مي كني با دنيا عوض نمي كنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

فنچ بانو
31 فروردین 92 23:42
شما پدر و مادر خیلی خوبی هستین. مهراد خیلی دوستتون داره و باید قدرتونو بدونه


مي دوني فنچي جونم به نظرم تربيت پدر و مادر توي قدرداني بچه ها در آينده خيلي مؤثره.........اميدوارم ما بتونيم بهشون اين موضوع رو درست آموزش بديم
سایه
1 اردیبهشت 92 11:44
چه جالب اینقدر دوست داشته که خسته نمیشده، دعوا سر اتاق هم بین پدر و پسر بامزه بود، آفرین که به شنا هم اینقدر علاقه داره، وای که دلم چقدر هوس استخر کرد ...
خوب و خوش باشید


آره منم خوشحالم كه شنا رو دوست داره و اينقدر ذوق مي كنه
شما هم همينطور
مامان سورنا
2 اردیبهشت 92 15:05
خیلی پست بامزه ای بود میترا جون.منم از تصور اون جمله که باباش برای سرسره گفته کلی خندیدم....و همینطور از دعوای بینشون بر سر اتاق.....
راستی چقدر عالی که اینقدر استخر رو دوست داره به باباش بگو بهش یاد بده حتما.منم می خوام سورنا رو ببرم اگه بشه آموزش ببینه زودتر.....


ممنون عزيزم .........آره دفعه اول منم فكر مي كردم نره تو آب ............ولي باباش ماشالله تو رفتار با بچه ها متخصصه و مي گه اصلا بهش نگفتم كه بياد تو آب و گفتم تو كنار استخر براي خودت بازي كن.......كه ديگه خودش خواسته بره تو آب و منم از اين بابت خيلي خوشحالم
سورنا كه ماشالله هزار ماشالله تو همه چيز خوبه ..ايشالله شنا رو هم زود ياد مي گيره
گل نسا
3 اردیبهشت 92 6:50
نازی مهراد عزیزم
اولین سر سره بازی! آخیییی
جیگره این پسر

چه دلیل خوبی آورده واسه اینکه نشون بده اتاق مال خودشه. مهراد باهوش و عاقلمونه

با نظر فنچی جونم صد درصد موافقم، مطمئنم مهراد فرزند صالح و وفاداری خواهد بود براتون

خانومی کلی انرژی مثبت و آرزوهای خوب برات میفرستم و به خدا میسپارمت


ممنون گل نساي عزيزم
واقعا من احتياج دارم به انرژي مثبت فراوان
برام دعا كن خيلي زيادددددددددد
اميدوارم كه همينطور باشه كه شما فكر مي كنيد.
مامان بیتا
4 اردیبهشت 92 8:49
چه جالب که اون همه به سرسره بادی و شنا علاقمند شده.
دعوا سر اتاق هم خیلی جالب بود راستی اون عکسا چی بودن ؟ عکسای خودش بودن؟


سلام بهي جون ............يه تعدادي عكساي خودش و بقيه برچسب هايي بود كه به اتاقش زديم
نفیسه
5 اردیبهشت 92 0:59
سلام...وبلاگ خیلی بانمکی داشتین..ایشالا این گل پسر بزرگ بشه وقدر شمارو بدونه..اگه خواستید برای تبادل لینک به وبلاگ پسر من هم یه سر بزنید


ممنون
نفیسه
5 اردیبهشت 92 1:01
salam.web banamaki dashtin..age doost dashtid baraye tabadole link be weblog pesare man ham ye sar bezanid..