سلامتی
مرصی دوستای خوبم بابت این همه مهربونی که در حق مهراد و من داشتید.
روز سه شنبه 90/2/13 مهراد رو بردیم بیمارستان.قرار بود دکتر ساعت 8 بیاد و عملش کنه اما شانس ما اون روز خیلی اتاق عمل شلوغ بود و توی چشم یه بچه شیش ساله یه تیکه شیشه رفته بود که مجبور بودن اونو اورژانسی عمل کنن.
اینه که مهراد منتظر موند تا ساعت 9 صبح ...........حدود 9:15 دقیقه بود که مهراد رو تحویل اتاق عمل دادم.......و بعدش دیگه پشت در اتاق با بابایی موندیم و انتظار بود و انتظار.......
ساعت ده صدام زدند ......رفتم داخل و دیدم مهرادم همینطور یکریز گریه می کنه.........نمی دونستم باید چیکار کنم........طفلکی تازه بهوش اومده بود و اصلا نمی تونست یه جا بمونه و حالش خیلی بد بود .از طرفی هم چون از ساعت 12 شب چیزی نخورده بود خیلی گرسنش شده بود.
ساعت 10 که رفتیم بخش گفتند تا 11 نباید چیزی بخوره..........تموم این مدت رو گریه کرد.........نزدیک ساعت 11 که شده بود دیگه گریه هاش تبدیل به ناله شده بود .......خیلی گرسنه بود ولی من نمی تونستم براش کاری بکنم
لباش خشکیده بود و من اون لحظه به یاد فرزند امام حسین افتادم و بی اختیار گریم گرفت.
بالاخره ساعت 11 شد.مهراد 120 سی سی شیر رو یکسره خورد و به فواصل کم آب و شیر بهش دادم تا حدود ساعت 11 و نیم دیگه کاملا سرحال شد و توی تختش بالا و پایین می پرید.
خدا رو شکر می کردم و آروزی سلامتی برای همه بیماران داشتم.
ولی خدا کنه هیچ کس گذرش به بیمارستان نیفته..............فرداش مهراد رو بردیم مطب دکتر برای ویزیت.دکتر گفت قطره هاش رو براش استفاده می کنید...........ما هم متعجب که کدوم قطره هااااااااااااااااا
بعدش معلوم شد دکتر توی پرونده پزشکیش نوشته بوده و پرسنل بیمارستان هم به ما هیچی نگفتن.
واقعا با این پرسنل خدا آخر و عاقبت بیماران رو به خیر کنه......