مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سلامتی

1390/2/18 9:14
نویسنده : مامان
349 بازدید
اشتراک گذاری

مرصی دوستای خوبم بابت این همه مهربونی که در حق مهراد و من داشتید.

 

روز سه شنبه 90/2/13 مهراد رو بردیم بیمارستان.قرار بود دکتر ساعت 8 بیاد و عملش کنه اما شانس ما اون روز خیلی اتاق عمل شلوغ بود و توی چشم یه بچه شیش ساله یه تیکه شیشه رفته بود که مجبور بودن اونو اورژانسی عمل کنن.

اینه که مهراد منتظر موند تا ساعت 9 صبح ...........حدود 9:15 دقیقه بود که مهراد رو تحویل اتاق عمل دادم.......و بعدش دیگه پشت در اتاق با بابایی موندیم و انتظار بود و انتظار.......

ساعت ده صدام زدند ......رفتم داخل و دیدم مهرادم همینطور یکریز گریه می کنه.........نمی دونستم باید چیکار کنم........طفلکی تازه بهوش اومده بود و اصلا نمی تونست یه جا بمونه و حالش خیلی بد بود .از طرفی هم چون از ساعت 12 شب چیزی نخورده بود خیلی گرسنش شده بود.

ساعت 10 که رفتیم بخش گفتند تا 11 نباید چیزی بخوره..........تموم این مدت رو گریه کرد.........نزدیک ساعت 11 که شده بود دیگه گریه هاش تبدیل به ناله شده بود .......خیلی گرسنه بود ولی من نمی تونستم براش کاری بکنم

لباش خشکیده بود و من اون لحظه به یاد فرزند امام حسین افتادم و بی اختیار گریم گرفت.

 

بالاخره ساعت 11 شد.مهراد 120 سی سی شیر رو یکسره خورد و به فواصل کم آب و شیر بهش دادم تا حدود ساعت 11 و نیم دیگه کاملا سرحال شد و توی تختش بالا و پایین می پرید.

خدا رو شکر می کردم و آروزی سلامتی برای همه بیماران داشتم.

ولی خدا کنه هیچ کس گذرش به بیمارستان نیفته..............فرداش مهراد رو بردیم مطب دکتر برای ویزیت.دکتر گفت قطره هاش رو براش استفاده می کنید...........ما هم متعجب که کدوم قطره هااااااااااااااااا

بعدش معلوم شد دکتر توی پرونده پزشکیش نوشته بوده و پرسنل بیمارستان هم به ما هیچی نگفتن.

واقعا با این پرسنل خدا آخر و عاقبت بیماران رو به خیر کنه......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

صنم
15 اردیبهشت 90 15:47
خدا رو شکر

بمیرم طفلکی چه زجری کشیده من که گریم گرفت و یاد یکتای خودم افتادم


آره خدا رو هزار مرتبه شکر
صنم جون ایشالله یکتا خوب میشه گلم و نیازی به این کارا نیست.
مامان الهام
18 اردیبهشت 90 11:09
سلام عزیزم
خدا رو شکر به خیر گذشت
الهی همیشه سالم و سلامت باشه


ممنون عزیزم
الهی شما و الهام جون هم همیشه سلامت باشید و طعم واقعیش رو بچشید
پرنده خانوم
20 اردیبهشت 90 22:49
خدارو شکر میترا خانومی
من امروز برگشتم و با دیدن این پستت خیلی خوشحال شدم
ای جااااااااااااااااان به این پسر کوشولو چقدر لباس صورتی میاد با اون موهای خوشملش
چقدر خواستنی شده
خدارو شکر


مرصی پرنده جون
خسته سفر نباشی عزیزم
آره اینقده خوشگل شده بود تو اون لباس
مثل دخملا شده بود.همه میگفتن این دخمل خوشگله رو بده ببینیم
امان بیتا
25 اردیبهشت 90 9:33
انشالا که دیگه هیچوقت پات به بیمارستان باز نشه و از این لباس ها نپوشی عزیز دلم.


ان شالله که پای هیچ بچه ای به بیمارستان باز نشه
خدا سلامتی رو که بزرگترین نعمته به همه نی نی ها عطا کنه
الهی آمین