مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

جورواجور

1391/8/4 9:07
نویسنده : مامان
234 بازدید
اشتراک گذاری

بابايي از راه رسيد و ديد ما تو حال نيستيم ............ گفت : ياالله .............. بعد اومد تو اتاق و ما رو ديد ......... مهراد خنديد و به باباش سلام كرد ....................بابايي گفت : خوبي؟ .........

مهراد گفت : خوبم. تو خوبي؟ (من غرق بوسش كردم .........چيكار كنم ديگه از همه كاراش ذوق مرگ ميشم .....نديد بديدم ديگه)

مدتيه كه تو و بابايي تو حال مي خوابيد و من تو اتاق .............. صبح ها بابايي از تنبلي رختخوابتون رو مي ذاره روي مبل تو حال .................... تو هم بهش مي گي تخت و بابا رو مجبور مي كني كه هي تو رو بزاره بالا و هي بيارت پايين. كلي خوش مي گذروني اون بالا..................يه شب بهت گفتم مهراد مياي پيش ماماني بخوابي ؟ با يه حالت كش داري گفتي: نههههههههههههههههه.............

من كه خستم هميشه زودتر ميرم ميخوابم و مهراد و باباش با هم بيدارن و كارهاي مهراد رو هم بابايي انجام ميده............... گاهي دلم براي بابايي مي سوزه كه هر چي مي گم و هر كاري رو مي گم انجام ميده و دم نميزنه ................. بعدش مي گم نه خوب هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد

                

در مورد پتو يه مدتي اجازه ميدادي يه كم بكشيم روت وقتي ميخوابي ................ اما حالا اصلا ...........وقتي تو خواب پتو مي كشم روت .......... مي فهمي و با گريه بلند ميشي و پتو رو مي بري تو يه اتاق ديگه مي اندازي و مي آي .................... من نمي دونم صبح تا شب چطور روباز ميخوابي

               

يه روز نهار نداشتيم از اداره زودتر رفتم خونه تا نهار درست كنم ........... وارد شدم ديدم بمب منفجر كردن وسط خونه .......... آشپزخونه و حال و اتاق ها بدتر از هم و هيچ چيزي سرجاش نيست ............ وقتي صبح من ميام سر كار و دوتا مرد تو خونه مي مونن نبايد انتظار بيشتر از اين رو داشته باشم

               

بابايي: مهراد خيلي دوست دارم ..................... مهراد: نه دوسم نداشته باش ...مامانم دوسم داره

 از ترس و لجبازي هم كه يه ماه پيش بدجوري منو به فكر برده بود هيچ خبري نيست ................. ديگه دارم مطمئن ميشم كه توي مهد تو رو مي ترسوندن ......... چون تو اين يك ماه كه نميري كلا از سرت رفته اون رفتارها              

تو اين مدت يه شب رفتيم خونه آقاجون كه بهشون سر بزنيم . اولش تو و كيميا با هم خوب بوديد اما آخريا ديگه به قول آقاجون جنگ گلادياتورها بود................. تو رفته بودي تو بغل آقاجون پناه گرفته بودي و كيميا هرچند لحظه اي يه حمله مي كرد بهت ............ماشالله به اين دختر سه تا آدم بزرگ نمي تونستن جلوش رو بگيرن كه به تو آسيب نزنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

محمد آواره
5 آبان 91 15:56
اخه ااایم بچه چراا اینقدر شیرین زبونه فداش بشم من. جا دااره یک بغل اب داار کنمش اااین عشقم رووووووووووووووووووووووووووووووووو. مرد مردااان من که خووونه روو ترکونده ایولاااا دااااره هااااااااااااااااااااااااااااا اماا شیطوون بلاااااای من ماماانی گناااااه داااره بخداا گیر توو و باباایی افتاااده چرااا اخههه حمله میکنید به خووونه بعدش ماماانی بااید مرتب کنه گناااه دااره هااااااااااااااااااااا. اااینقدر اااین ماماانی رو اذیت نکنید تو و باباااااااااااااااایی مگه چند تاا ماماان دااری اخه بچه جیگری من.
مریم مامان ملینا
7 آبان 91 20:44
کارهای بچه ها هرچی هم که باشه واسه مامان باباها ذوق داره ها، الهی فداش بشم که اینقدر ناز حرفاشو میزنه
خیلی خوبه که مهراد به باباش وابسته ست و میتونی هرموقع دلت بخواد بخوابی


آره ...البته الان كه بزرگ تر شده اينطوريه ......... منم اگه يكي هر كاري دوست داشتم اجازه ميداد انجام بدم ازش جدا نميشدم..............ديشب مهراد ميخواست يه كاري رو انجام بده باباش اجازه داد..........مهراد هم دويد و همينطور مي گفت آفرين باباي نازم
خيلي شيرين زبون شده قربونش برم ............چپ و راست مي گه دستت درد نكنه مامان
مریم مامان باران
8 آبان 91 1:49
الهی میترا خیلی بهش بابت پتو گیر نده بارانم همین مدلیه و تا چیزی بکشم روش میپره. سعی کن لباساشو خیلی گرم کنی یا جایی که میخوابه هرچند دختر ما کلا گرمش بشه اند بداخلاقی بیدار میشه ها یعنی اون روز نباید اصلا کاری باهاش داشته باشی.

افرین اقای پدر.........من بگردم برای اون وروجک بلبل زبون.


در همه موارد حق با تو هستش مريم جون
منم ديگه چه ميشه كرد اينطوريم ديگه ........... هر چي سعي مي كنم خودم رو نكشم براي مهراد بازم نميشه
ولي تو راست ميگي به .... فكر نكرده بودم ممنون كه يادآوري كردي

شرمنده كه براي نوشتن آواره شدي ........چشم فعالش مي كنم عزيزم
مامان یکتا
8 آبان 91 11:36
اول از همه بگم که این طاووس و هندوستان.... رو موافقم ولی بازم به هر حال دستشون درد نکنه.
قربون گل پسر که اینقدر شیرین زبونه.


آره راست مي گي ..........منم ازش خيلي ممنونم
مامان سورنا
15 آبان 91 12:32
پست با مزه ای بود و فقط می تونم بگم افرین به بابای مهراد با این همه کمکی که می کنه من اصلا دور و برم ندیدم این مدلی و منم اگه جای تو بودم حتما دوباره هوس طاووس می کردم)


ممنون سميه جون...........دعا كن همينطوري بمونه
خيلي حال ميده .....آخه من مگه چه گناهي كردم كه هم بيرون كار كنم و هم تو خونه اون همه كار كنم.انصاف نيست ديگه ........مگه نه؟