مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

خصوصیات رفتاری آقا مهراد

1390/4/18 8:27
نویسنده : مامان
377 بازدید
اشتراک گذاری

 

و اما بعضی ویژگی های مهراد جیگرم رو اینجا می نویسم تا فردا با خوندنش خودشم غرق لذت از دوران بچگیش بشه، می بوسمت پسر قند عسلم:

مهرادی هر وقت آب میخواد به یخچال اشاره می کنه و من می فهمم که آب میخواد .گاهی خیلی تشنست و با عجله آب میخوره و بعد همه نفساش رو یکجا میکشهههههههههه

وقتی با باباش میره حمام ...........  صدای آواز خوندنش که به گریه تبدیل میشه می فهمم که بابایی داره سرش رو میشوره

شبها وقتی میخوایم بخوابیم با همدیگه میریم توی رختخواب و با هم آواز لا لا لالایی رو میخونیم تا مهراد خوابش ببره

یه پلنگ صورتی هم داره که بغلش می کنه و با هم میخوابن

کلمه های توتو ، لا لا ، بابا ، ماما ، دودو تیش تیش، هاپ و ............... رو بلده

به بند لباسا یا اسباب بازی ها خیلی علاقه داره و همش تو دهنشه...........و من هر وقت میخوام که شیرش رو تا آخر بخوره ...........یه بند میدم دستش و شیشه رو میزارم دهنش و اونم تا تهش رو میخوره

اصلاً یه بند میبینه انگار دنیا رو بهش دادن

صبح که از خواب بیدار میشه .دستش رو دراز می کنه و میگه اِ اِ اِ .یعنی ترازو رو از زیر تخت دربیار و بده به من ......... باز دوباره میگه بزارش زیر تخت...............یه روز با باباش تنها بوده تو خونه .باباش میگه 50 بار گفت ترازو رو بزار زیر تخت و بیار بیرون

با هر آهنگی که از تلویزیون و رادیو و یا حتی دهان من و باباش خارج بشه و حتی با صدای رنده کردن توی آشپزخونه خودش رو تکون میده و نی نای نای میکنه

دوست داره خودش غذا بخوره ....... خرما رو برمیداره با پوست و هسته میزاره دهنش و میخوره..........به زحمت باید هستش رو از دهنش دربیاریم.................... بعد از اینکه کمی خورد کلا بشقاب غذا رو برمیگردونه

بستنی رو هم دوست داره و با قاشق کوچیک میخوره ..........منم سوء استفاده می کنم و با یه قاشق دیگه بهش میدم تند تند میخوره

جدیدا من نمی تونم چیزی بخورم .همش با دست و سر توی غذا و خوراکی منه .......گاهی دیگه من از خیرش میگذرم و کلا خوراکیم رو می دم به مهراد.....اونم با دست و پنجه می افته به جونش

کتاب که نگوووووووووو اصلا نمی تونم بازش کنم ...........چون تا برش دارم مهراد بدو بدو خودش رو می رسونه

عاشق گوشی موبایل و تلفن خونست ................همیشه دیگه گوشه اتاق با گوشی تلفن مشغوله

یه قوطی کوچیک داره که دلش میخواد ماشین های کوچیک یا هر چیزی رو که میره توی قوطی بندازه توش و دربیاره ............ممکنه ساعتها با اون سرگرم باشه

وقتی باباش میاد خونه .مهراد صدای در رو می شنوه و یه نگاهی به من می کنه و میگه بابا.........الهی قربونش برم منظورش اینه که باباش اومدهماچ

وقتی پسته (با پوست) یا یه چیز دیگه که می دونه من میگم نخور به دستش میاد قبل از اینکه بخوره ........میبره در دهنش و یه نگاهی به من می کنه منم سرم رو تکون میدم که نخور و اونم نمیخوره

میره نزدیک پریزهای برق و انگشتش رو میبره نزدیک و برمیگرده به من نگاه می کنه ................ منم چون خیالم راحته که پریز بست داره مهلش نمیذارم و اونم چند بار انگشتش رو توی پریز تلفن می کنه و میاد اینور(حالا اگه من بگم نکن تا شب میشینه و هی انگشتش رو می کنه توی پریز)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

پرنده خانوم
18 تیر 90 23:00
))))))))))
)))))))))))))))))))))
))))))))))))))))))))))))))))
ای جااااااااااااااااااااااااان
جیگر خاله،
چقدر شیرینی آخه تو
مخصوصا اون نی نای نایت با صدای رنده))))

میترا خانومی این چیزارو مینویسی من بدجور هوس یه نی نی میکنماااااااااااااا


خیلی هم خوبه
چرا هوس نکنییییییییییییییییی
آره صدای رنده رو که می شنوه اگه نزدیکم باشه سریع شروع به نی نای نای می کنه
اگه دور باشه هم زود خودش رو می رسونه و شروع می کنه
پرنده جون بچه ها با تموم سختی هایی که به همراه می آرن خیلی شیرین و خواستنی هستن و به زندگی معنا میدن
پرنده خانوم
18 تیر 90 23:00



پرنده خانوم
18 تیر 90 23:02
میترا خانومی
خواب مهراد بهتر شده؟
دلم براش کباب میشه
با چه مصیبتی دندون دار میشن بچه ها


نه پرنده جوووونننننننننن

امروز مثل نعش اومدم سرکار
دیشب همش بیدار میشد گریه میکرد
چنان اشک میریزه که نگووووووووووو
همش میخواد بره تو بغل دور بزنه و بخوابه
باباش میبرش بیرون دورش میده میخوابه ...به محض اینکه میرسه خونه بیدار میشه
درمونده شدم اساسی
مامان آرام
19 تیر 90 7:55
آخی عزیزم خیلی باحال بود این نوشته
آرام من هم وقتی آب میخواد یه صدایی در میاره که میفهمی تشنه است
دیروز هم رفت تو آینه ایستاده و شاید 100 بار خودش رو تو آینه بوسید


نازییییییییییی
این دخترا عجب بلا هستن هااااااااااااا
قربونش برم من
مريم
19 تیر 90 9:32
نازيييييييييييييييييييي مهراد گوگولي
همين جور هي شيطوني كن هي دلبري كن هي فضوليييييييييييييي تا مامان بابات فراموش نكنن كه خودشونم يه زماني بچه بودن و تو آينه تمام نماي زندگي اونا هستي پسركم


راست میگی مریم
ما هم احتمالا دل پدر و مادرامون رو خون کردیم تا بزرگ شدیم
من که همیشه قدرشون رو می دونم
خدا نگهدار و حافظشون باشه


بابا اصغر
21 تیر 90 11:02
سلام خاله جان
ای جوووون جیگرشو بخوره عمو
پسر بودن از سر و کلش میبارههه.
بزارید یک بزرگتر بشه که صدا ها رو تشخیص بده اسباب بازی هاش میشه ظرف های آشپزخونتوووون
از طرف من حسابی ببوسینش این جیگر تپله رووووووو


ایییییییییی بابای اصغر جان

الانم همینطوره
من دیگه هر چی به ذهنم رسید رو نوشتم
الانم پا به پای من توی آشپزخونست و ظرفها رو در میاره و دوباره میخواد بزار سرجاش
خدا نکنه من بخوام ظرف بشورم که دقیقا ایشون هم سر همون کابینت زیر پای من تشریف میارن و یکریز قر میزنن که من برم کنار

مامان سورنا
21 تیر 90 15:26
وای میترا جون بالاخره تونستم نظر بدم تو وبلاگ مهراد.وای این روزها بچه هامون چقدر کارهاشون شبیه به همه.امیدوارم همیشه سالم و سلامت و شیطون باشند.میبوسمتون از راه دور


ارهههههههههههههههه
مامان بیتا
25 تیر 90 11:03
ای جانم مهراد جیگر
شیطون بلای ناقلا. اگه بدونی چقدر دوست دارم نی نای کردنت رو ببینم.
با همون فیگور مردونه نی نای می کنی؟


آرههههههههههههه

بچه ها تو نی نای نای دختر و پسر ندارن

انگار دوست دارن با صداها خودشون رو تکون بدن



مامان اصغر
27 تیر 90 14:20
vaaaaaaaaay che khisusiyate jigarii dareeee buuuuuus buuuuuus khale fadat besheeeee ajijaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam


مرصی خالههههههههه