مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سرماريزه

1392/11/15 8:26
نویسنده : مامان
216 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هوا خيلي عالييييييييييييييي .داره ريز ريز سرماريزه مياد و ديشبم برف اومده و يكم حال و هواي خيابونها زمستوني شده

البته اين دومين باري كه اينجا برف مياد ولي همينطوري در حد كم..................دلم براي برفهاي تهران تنگ شده .........اون سالها كه اونجا درس مي خوندم خيلي خوب بود گاهي تا زانو مي رفتم توي برف .....روزها از خوابگاه ميومدم بيرون و توي برف قدم مي زدم .............ولي خداييش يه بارم لرزم گرفت كه اصلا نمي تونستم خودم رو كنترل كنم كه دوستم وسط خيابون منو بغل كرد تا يكم گرم شدم و تونستم برگردم خوابگاه و مستقيم برم زير پتو .......... به هر حال يادش بخير

 

امروز اومدم كه از ميناي عزيزم بنويسم كه الان هشت ماه و نيمشه ..........چند روزيه كه خودش رو به اينور و اونور مي رسونه .البته چهار دست و پا نميره ولي با خيز خودش رو مي رسونه و بيشتر از ما خودش ذوق زده ميشه و كلي خوشحالي مي كنه .

من و بابايي و مهراد هم براش دست مي زنيم ........ حرفم ميزنه تازه .......... بَ بَ ........ دَ دَ .........مَ مَ .....نَ نَ و كلي ديگه ............ آوازم مي خونه بچم و همش دوست داره كه با دهن باز بياد تو صورتمون و خيس مالي كنه

آب دهنش از همون اوايل زياد ميومد .....الانم كه ديگه خيلي زياده و گاهي لباساش رو خيس مي كنه.

فكر كنم مثل مهراد گرماييه ............ اگه مهراد و مينا از نظر ظاهري به باباشون رفتن از نظر گرمايي بودن به من رفتن هههههههه هههههههههههههه

 

از عجايب خلقت مهراد روز جمعه مثل يه پسر با شخصيت نشست و باباش موهاش رو اصلاح كرد و من دهنم از تعجب باز مونده بود چون مهراد اينجور مواقع اينقدر گريه مي كنه كه فكر مي كني داره غش مي كنه

ديگه اينكه مهراد همچنان در حال كشيدن دست و پاي ميناي بيچارس و تا فرصت گير مياره يه انگلكي مي كنه اين طفلي رو و بايد چهار چشمي حواسم بهش باشه ..............تا مي بينه من تنهام و ميخوام به مينا شير بدم ، مهراد يا آب ميخواد يا جيش داره و با اينكه خودش بلده بره مي گه تو باهد (بايد) بياي  تازه بعدشم ميگه به مينا شير نده كه نخوابه من ميخوام باهاش بازي كنم.

 

بازيهاشونم كه ديدنيه و من غرق تماشا ميشم .......... يكي ميره زير ميز و يكي تو بغل باباش اينقدر مينا تو بغل بابايي بالا و پايين ميپره و غش غش ميخنده به مهراد كه داره زير ميز براش ادا درمياره ....... بابا هم غرق در كامپيوتر و كارهاشه (حالا اگه من بودم دل و رودم بالا ميومد و به اين بازي خاتمه ميدادم).

وقتي مهراد مينا رو اذيت مي كنه و مينا ناراحت ميشه ........مهراد تند تند براش بالا و پايين ميپره و مي گه عسل عسل و ميناي مهربون هم بهش ميخنده و ديگه همه چيز تموم ميشه.

 

روزگار ما هم با كار و كار و كار مي گذره و خيلي كم فرصت مي كنيم بريم بيرون خيلي همت كنيم ميريم ديدن مادربزرگها ..........بچه ها رسيدگي ميخوان و خيلي كارهاي ديگه كه با سلامتيشون در ارتباطه و بايد انجام بشه

 

تازه همسري هم هست كه تقريبا ديگه به فراموشي سپرده شده ....عزيزم اين گل هم تقديم به شما با عشق

 

 

 پي نوشت:

1- خدايا شكرت ، بابت اين برف خوشگلللللللللللل........... امروز پانزدهم بهمن 1392 يه برف بسيار تا بسيار عالي مي باردددددددددددددددد و من خدا رو شاكرم بابت اين لطفش

2- مينا چند روز مونده كه نه ماهش تموم بشه ديگه كامل چهاردست و پا ميره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مریم مامان باران
14 بهمن 92 12:04
به به عجب پست دل انگیزی از پاچه خواری یک عدد همسر مهربان نسبت به شوهرش و دغدغه های همیشگی مادرانه و البته حسرت برف که من هم همیشه دارم.... اما الان دیگه دلت بهتره واسه تهران تنگ نشه همش هواش آلودست تا زانو میری تو آلودگی به جای برف! مهراد و مینا رو ببوس.دلمون واستون تنگ شده خانواده کامل! فدات بشم مريمي ..........باور كن پاچه خواري نبود ديگه عزيزم..اين روزا دلم براش ميسوزه كه چاره اي جز فراموشي ندارم........چون ديگه اصلا جايي باي رسيدگي به نفر سوم نيست هههههههههههههههههههه راست ميگي البته هواش ديگه خيلي آلودست..........خدا خودش به خير كنه
گل نسا
15 بهمن 92 0:24
عزیزم، آرزو میکنم خنده و شادی و عشق همیشه توی خونتون در جریان باشه میبوسمت خانومی، خیلی مواظب سلامتیت باش برامون عکس هم بذار لطفا، آخه ما دلمون تنگ شده واسه دیدن مهراد و مینای نازنینمون
مامان
پاسخ
مرصي گل نسا جون يه موقع خونه اينترنت نداشتيم........... ولي الان كه داريم وقت ندارم برم عكس جدا كنم عكساي جديدشون هم كه تو دوربينه .........چشم در اولين فرصت حتما عكس ميذارم مينا رو ببيني باورت نميشه چقدر عوض شده..چون عكس نوزاديش رو ديدي
رضا صمدی
15 بهمن 92 14:51
با تشکر از وبلاگ خوبتون میتونم ازتون خواهش کنم لینک سایت شرکتمون که در مورد وسایل بازی کودکان هست رو به سایتتون اضافه کنین. دنیای سازه های بادی
مامان سورنا
21 بهمن 92 10:02
خوب بالاخره قسمت شد من اینجا کامنت بذارم...چند وقت پیش یه بار اومدم پستهای وبلاگ رو خوندم و از حالتون باخبر شدم ولی اصلا فرصت نشد کامنت بذارم....خیلی درگیر هستم این روزها میترا جون و عکاسی و نت و.... خیلی وقتم رو پر کرده..قصور منو ببخش...اما خیلی خیلی خوشحالم که داری با صبوری کامل بچه هات رو بزرگ می کنی و خیلی خوشحالم که رابطه شون اینقدر خوب و بامزه است ...به کارهای مهراد کلی میخندم وقتی می خونم....دست آقای همسری هم برای این همه فداکاری درد نکنه.....واقعا که پدر و مادر مهربون و صبوری هستین با دو تا وروجک.....دلم براتون تنگ شده بود....
مامان
پاسخ
مرصي سميه جون ........ كم پيدا بودي ........ دلم ميخواد از اوضاع و احوال عكاسيت و كارهايي كه مي كني باخبر بشم اما نمي دونم چطور؟ وقت كردي برام بگو اميدوارم كه موفق باشي هميشه منم دلم براي همتون تنگ شده
مریم مامان پرنیا
1 اسفند 92 1:52
سلام به مینای خاله ....هزار ماشالله دیگه داری کم کم بزرگ میشی...آره میترا جون چشم بهم بزنی به راه میادو و...........واما مهراد کوچولوی ماهم شیطون شده ها!!!!!! طفلی مینا ....خیلی مواظبش باشی ...آخه بچه هستن دیگه ....
مامان
پاسخ
واقعا همينطوره و يه روزي ميرسه كه ما ديگه ني ني اينقدي نداريم. خيلي شيرينن و با همه ي خستگيهايي كه از كار جسمي واسه آدم مي مونه ولي يه بوسشون قلب آدم رو شاد مي كنه
مامان بیتا
5 اسفند 92 11:45
این پست من رو برد به هشت ماهگی بیتا واقعا چقدر خوبه که بچه توی هشت ماهگی یه همبازی داشته باشه خدا رو شکر که مهراد و مینا اینقدر با هم خوب هستن. مشغله و کار هم واقعا زیاده موفق باشی میترا جون.
مامان
پاسخ
آره همبازي داشتن كه عاليه ........ مينا واقعا مهراد رو دوست داره و من هر وقت درمونده ميشم ميگم مهراد تورو خدا يكم براي مينا حرف بزن كه بخنده و سرگرم بشه چون تو رو خيلي دوست داره. ممنون بهي جون خيلي لطف داري
مامان ملیناو کیانا
10 اسفند 92 7:51
مثل اینکه من خیلی درگیرم و خیلی وقته اینجا نیومدم خداروشکر که امسال چشممون به برف افتاد واقعا روز قشنگی بود.... مخصوصا که واسمون جشنواره آدم برفی هم گذاشتن
مامان
پاسخ
آره تو كه واقعا خوب درگير بودي مهراد و باباش هم رفتن جشنواره...پس شما هم بوديد