سرماريزه
امروز هوا خيلي عالييييييييييييييي .داره ريز ريز سرماريزه مياد و ديشبم برف اومده و يكم حال و هواي خيابونها زمستوني شده
البته اين دومين باري كه اينجا برف مياد ولي همينطوري در حد كم..................دلم براي برفهاي تهران تنگ شده .........اون سالها كه اونجا درس مي خوندم خيلي خوب بود گاهي تا زانو مي رفتم توي برف .....روزها از خوابگاه ميومدم بيرون و توي برف قدم مي زدم .............ولي خداييش يه بارم لرزم گرفت كه اصلا نمي تونستم خودم رو كنترل كنم كه دوستم وسط خيابون منو بغل كرد تا يكم گرم شدم و تونستم برگردم خوابگاه و مستقيم برم زير پتو .......... به هر حال يادش بخير
امروز اومدم كه از ميناي عزيزم بنويسم كه الان هشت ماه و نيمشه ..........چند روزيه كه خودش رو به اينور و اونور مي رسونه .البته چهار دست و پا نميره ولي با خيز خودش رو مي رسونه و بيشتر از ما خودش ذوق زده ميشه و كلي خوشحالي مي كنه .
من و بابايي و مهراد هم براش دست مي زنيم ........ حرفم ميزنه تازه .......... بَ بَ ........ دَ دَ .........مَ مَ .....نَ نَ و كلي ديگه ............ آوازم مي خونه بچم و همش دوست داره كه با دهن باز بياد تو صورتمون و خيس مالي كنه
آب دهنش از همون اوايل زياد ميومد .....الانم كه ديگه خيلي زياده و گاهي لباساش رو خيس مي كنه.
فكر كنم مثل مهراد گرماييه ............ اگه مهراد و مينا از نظر ظاهري به باباشون رفتن از نظر گرمايي بودن به من رفتن هههههههه هههههههههههههه
از عجايب خلقت مهراد روز جمعه مثل يه پسر با شخصيت نشست و باباش موهاش رو اصلاح كرد و من دهنم از تعجب باز مونده بود چون مهراد اينجور مواقع اينقدر گريه مي كنه كه فكر مي كني داره غش مي كنه
ديگه اينكه مهراد همچنان در حال كشيدن دست و پاي ميناي بيچارس و تا فرصت گير مياره يه انگلكي مي كنه اين طفلي رو و بايد چهار چشمي حواسم بهش باشه ..............تا مي بينه من تنهام و ميخوام به مينا شير بدم ، مهراد يا آب ميخواد يا جيش داره و با اينكه خودش بلده بره مي گه تو باهد (بايد) بياي تازه بعدشم ميگه به مينا شير نده كه نخوابه من ميخوام باهاش بازي كنم.
بازيهاشونم كه ديدنيه و من غرق تماشا ميشم .......... يكي ميره زير ميز و يكي تو بغل باباش اينقدر مينا تو بغل بابايي بالا و پايين ميپره و غش غش ميخنده به مهراد كه داره زير ميز براش ادا درمياره ....... بابا هم غرق در كامپيوتر و كارهاشه (حالا اگه من بودم دل و رودم بالا ميومد و به اين بازي خاتمه ميدادم).
وقتي مهراد مينا رو اذيت مي كنه و مينا ناراحت ميشه ........مهراد تند تند براش بالا و پايين ميپره و مي گه عسل عسل و ميناي مهربون هم بهش ميخنده و ديگه همه چيز تموم ميشه.
روزگار ما هم با كار و كار و كار مي گذره و خيلي كم فرصت مي كنيم بريم بيرون خيلي همت كنيم ميريم ديدن مادربزرگها ..........بچه ها رسيدگي ميخوان و خيلي كارهاي ديگه كه با سلامتيشون در ارتباطه و بايد انجام بشه
تازه همسري هم هست كه تقريبا ديگه به فراموشي سپرده شده ....عزيزم اين گل هم تقديم به شما با عشق
پي نوشت:
1- خدايا شكرت ، بابت اين برف خوشگلللللللللللل........... امروز پانزدهم بهمن 1392 يه برف بسيار تا بسيار عالي مي باردددددددددددددددد و من خدا رو شاكرم بابت اين لطفش
2- مينا چند روز مونده كه نه ماهش تموم بشه ديگه كامل چهاردست و پا ميره