مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

سيزده بدر 92

1392/1/14 11:08
نویسنده : مامان
246 بازدید
اشتراک گذاری

الحمدلله رب العالمين كه سال 1392 هم از راه رسيد و مهراد منم تجربه ي سومين عيد و نوروز زندگيش رو داشت در حالي كه ديگه معني مهمان و عيد و عيدديدني و سفره هفت سين و سال تحويل رو مي فهميد.

روزهاي اول سال با همه ي خوبيهاش گذشت و رسيديم به 12 فروردين . اون روز رو من اينقدر خسته بودم و نياز به استراحت و خواب داشتم كه اصلا فكر نمي كردم روز 13 بتونم جايي برم . ولي استراحت كه كردم و حالم جا اومد ديگه گفتم يه جايي بريم.

جالبه كه امسال هر كي به يه سمتي مي رفت و همه ي خانواده ها جمع نبودن ........همسر منم كه عاشق جمع و جمعيته و كلي پكر بود. منم هر چي تلاش كردم خانواده رو جمع كنم نشد كه نشد.

صبح سيزده به خواهرم زنگ زدم و قرار شد با اونها بريم....مهراد كه خيلي خيلي خوشحال شد كه قراره با شايان و مهرشاد بازي كنه .

رفتيم بالاتر از بند اميرشاه نزديك محسن آباد............يه رودخونه ي زيبا جريان داشت و خاله اينا وسايلشون رو كنار رودخونه پهن كرده بودن...............تقربيا همون اوايل بود كه آقا مهراد با كفش و جوراب رفتن توي آب و كلا خيس خوردن...............منم كفش هاش رو گذاشتم توي آفتاب و بردمش توي چادر .

شايان و مهرشاد حسابي توي آب بازي مي كردن و دل پسرك منم مي خواست كه بره بازي ولي من مي گفتم سردش مي شه ................خاله گفت بزار بچه بره بازي كنه.........گفتم خوب كفش نداره.........گفت: كفشاي خيسش رو پاش كن اون كه ميخواد بره توي آب.

منم دلم براي مهراد سوخت و بردمش توي آب راه بره ..............شيطونك تا فرصت گير مي آورد مي رفت يه گوشه اي آتيش مي سوزوند.........آب قمقمه هاي پسرخاله هاش رو خالي كرد و بعدشم دويد توي آب كه تا رفتم بگيرمش كلا غلط خورد توي آب و خيس شد...................خاله كمك كرد كه برديمش توي چادر و لباساش رو عوض كرديم................بعدشم ديگه اجازه ندادم بره توي آب ......چون باد سردي مي اومد.

بعدش ديگه شوهر خاله آتيش درست كرد و جوجه ها رو گذاشتيم كباب بشن............بابايي هم كه رفته بود كوه برگشت و مهراد رو دادم بغلش كنار آتيش نشستن. همه جوجه ميخوردن پسر من نون.........قربونت برم مادر كه اينقدر كم خرجي (البته يكم با پلو خورد).

بعد ديگه ما اومديم سمت خونه و خاله اينا هنوز موندن ..............خيلي خسته بودم (نه كه كوه كنده بودم..........خوبه همه ي كارها رو خاله انجام داده بود) دو ساعتي خوابيديم و بعد بيدار شديم و به كارهامون رسيديم. مهراد هنوز تو جو بيرون بود و براي باباش تعريف مي كرد كه چيكارا كرده اونجا .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان سورنا
17 فروردین 92 15:30
به به چه سیزده به در خوبی بوده و چقدر به اون وروجک خوش گذشته خدا رو شکر.....ببوسش.راستی خیلی وقته ازش عکس نذاشتی.بذار بیبنم چقدر بزرگ شده.


ممنون سميه جون
مگه نمي دوني خدا يه خرشيطوني داره كه شوهر من بدجوري سوارشه و حاضر نيست يه كامپيوتري بخره كه كار راه بندازه به همون لاشه ي گوشه خونه بسنده كرده .......اداره هم كه بدجور دست و بالمون رو بسته اينه كه شرمندم نمي تونم عكس بذارم ولي دلم ميخواد.
مریم مامان باران
20 فروردین 92 2:22
آفرین به این خاله مهربون و تو مامان مهربون که رفتی ددر........وای خوبه این آقا پسر شیطون سرما نخورده با اینهمه شیطونی.......همش منتظر بودم در نتیجه اونهمه آب بازی و سرما خدا ینکرده یه سرماخوردگی ای چیزی نوشته باشی که نکنه کوفتت شده باشه که خدا رو صد هزار مرتبه شکر نبود.......

ببوس این کلوچه رو.........خداییش بگو دیگه کادوی......برات لپ تاپ بخره وگرنه نشونش نمیدی ها!!!!


آره خدا رو شكر مريم جون منم خيلي از خدا تشكر كردم كه كوفتم نشد و مهراد سرمانخورد
چي رو نشونش نميدم مريم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من خنگول نفهميدم
گل نسا
20 فروردین 92 20:34
به به سیزده تون بدر، دشمناتون در به در، شادیاتون صد برابر!
قربون مهراد شیطونم برم
عاشق این شیطونیاشم که برامون مینویسی، اصلا بچه باید شیطون باشه، آتیش بسوزونه، رو زمین و هوا بند نشه

میترا جونم، چطوری خانومی؟
دلم برات خیلی تنگ شده بود
برات آرزوی سلامتی و شادی میکنم
میبوسمت بانو


واي چه آرزوهاي خوبي برامون داشتي مطمئنم همش به خودت برمي گرده عزيزم
آره بچه ي پخمه كه به درد نمي خوره ...شيطوني نمكشونه
منم خوبم عزيزم
منم متقابلا مي بوسمت
مامان ملیناوکیانا
21 فروردین 92 11:44
ای ول پس امسال سیزده بدر از همه لحاظ خوش بحالتون شده و خوش گذروندی
شادی و نشاط بچه ها به آدم انرژی میده و مجبور میشی بخاطر اونم که شده خودتو سرحال بگیری و بزنی بیرون.



به به اصلا انتظار پست شما رو نداشتم !!!!!!! خيلي ممنون كه با اين همه مشغله به وبلاگ مهراد سرزدي عزيزم

آره من كه فقط به خاطر مهراد رفتم وگرنه خودت كه مي دوني
سایه
21 فروردین 92 13:49
خدا رو شکر که سیزده به در خوبی داشتید و حسابی خوش گذشته، ای جانم که مهراد هم حسابی شیطونی کرده آب بازی
انشالله همیشه به گردش و شادی باشین


ممنون ........آره خدا رو شكر خوش گذشت و منم احساس راحتي مي كردم با وجود خواهرم
براي شما هم همينطور
پرپرواز
24 فروردین 92 15:13
سلام مامان مهرادجان امیدوارم کوچولو ی زیباتون همیشه سالم باشه .وب زیبایی دارید .من یک وبلاگ زدم با موضوع تربیت دینی فرزندان.در لیست وبلاگهای منتخب هم باعنوان پرپرواز قرار داره .خوشحال میشم سری بزنید ،نظر بدید و اگه خوشتون اومد لینگش کنید. یا علی